حیرانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صفر مطلق» ثبت شده است

نشستم پای نوشته‌های نانوشته‌ات. گفتم بنویس، یبوست که نیست. زور نمی‌خواهد. عاشقِ کلمه باش، سکوت خودش می‌آید. دستم ماند لای در. انگشت دست چپم. یک سرمایه از 5سرمایه‌ی زندگی‌ام. دست چپم.

دست چپش را انداخت دور شانه‌هایم، خودم را کشیدم آن‌ورتر. بوی عرق می‌داد آقای س. مست بود لاکردار. گفتم رضا! حواست باشد. خندید. پرسیدم می‌خندی چرا؟ گفت خنده نیست. گفتم می‌فهمم. فهمیده بودم. آقای س چسبیده بود در مستی روی گرده‌های من. خندیدم، گفتم رضا این خنده نیست‌ها.

دلم گرفته بود. حفره‌های زندگی‌ام روز به روز بیشتر می‌شوند. با آقای س قرارِ کافه دارم. مهمانم. خسته‌ام. چه جمله‌های عاشقانه که نرفت دستِ یار. چه حرف‌ها که ننشست به کلمه. چه رقص‌ها که گریه نکردم.

میآمدی، مینشستی همان گوشه، قر دادنم را تماشا می‌کردی، آن وقت آن مهمانی، مهمانی می‌شد. بی‌قرارم.

باهار الف

چهره‌اش این روزها یادآورِ مردانِ عاشقِ پریشانی‌ست که از همراهیِ معشوق پشیمان است. 

اتومبیل یک خانه‌ی 4در است. آدمیزاد اگر در خانه نفهمد، هیچ‌کجای دیگر هم نمی‌فهمد. اسمس می‌دهد:

You`re The one

من لبخند گذاشته بودم پایش. هیچ‌چیز، هیچ‌وقت شبیهِ قبلش نمی‌شود. برای خوب بودن و ماندن باید حرکت کرد. ممنظورم از حرکت هم "تلاش" نیست. 

چقدر مستاصلم آقا. آبِ دریاها سخت تلخ است، دلِ من؛ سخت آشوب.

باهار الف