حیرانی

ثابت مانده‌ام تا مرا طراحی کنند. این کار ساکن و ثابت برایم هیجان‌انگیز و معرکه است. اینکه حالت بدنم را تغییر بدهم و دیگران این حالت را، این تغییر را بکشند، نقاشی کنند، روی کاغذ بیاورند. همیشه دوست داشتم دیده شوم. شاید برای همین است این کار ساکن و ثابت و به زعم خیلی‌ها کسل‌کننده، مرا شاد و مست می‌کند. بیست دقیقه دوام میاورم با کمترین تکان، تا هر چه را که لازم است خوب ببینند، خوب حسش کنند و خوب پیاده کنند. همین‌طور که ایستاده‌ام و تکان نمی‌خورم، حواسم به کاغذهای روبه‌روشان و صدای خش‌خش مدادهاشان هست. نگاه می‌کنم که کدامشان صورتم را می‌کشد و کدامشان؛ تنم را. کدامشان وقتی تماشا می‌کنمش هول می‌شود و کدامشان نه. و کیف دارد دیدن و تماشا کردن تمام این‌ها.

آقای خوشمزه چهارشنبه‌ی پیش را آمد محل کار من؛ گالری. وقتی رسید که من وسط یک بیست دقیقه خشک شده بودم و پشتم به در ورودی بود، چهارزانو نشسته بودم در آن میانه و دست گذاشته بودم زیر چانه‌ام، کمی قوز کرده، کمی در فکر. دل توی دلم نبود بیست دقیقه تمام شود و حواسم برود پیشش.

آقای خوشمزه گفته بود "می‌خواهم بیایم تماشایت کنم." گفته بودم "بیا." و آمده بود که بی‌حرکت بودنم را، دقتم به استاد و شاگردان و نوای موسیقی ِ آن‌جا را ببیند. تماشا کند. و تماشا هم کرده بود.... من را که بی‌حرکت و بی‌جنب و جوش بالاخره لحظه‌ای را پیش چشمش ثابت مانده بودم و او توانسته بود تمام مرا حفظ کند، ببیند، بخواند و من کیف کرده بودم تهِ دل.

این اولین باری‌ست در زندگی‌ام که از "از دست دادن" خوشحالم. خیلی خوشحالم.

پ.ن: حسین جوانی عزیز! چند وقتی‌ست نمی‌خوانمت. نمی‌توانم که بخوانمت. اگر باز هم آمدی، یک راه‌حل به من بگو. دوستانه.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی