از قبل نمیدانم چه میخواهم بنویسم. انگار تمام حرفهایم را قبلا در مترو، داخل تاکسی، وسط راه و نیمراه، توی چشمهای قلیچ یا جایی همان حوالی جا گذاشته باشم. دیگر وقتی مینشینم پای لپتاپ و پشت کیبورد، خلع سلاحترین آدم روی زمینم. هوا خوب است. کشوی لباسهام را مرتب کردهام، اینجور که تمام لباسهایی را که به خاطره یا حال بد آغشته بودند کنار گذاشتم. رد نمیکنم حتی برای مستحقش. اینها باید بروند، نمیتوانم بسپارمشان به آب روان، اما لااقل میتوانم بریزمشان دور، دورِ دور. جایی که حال هیچکس را خراب نکنند. "آروُ پارت" گوش میدهم. ترکِ "فور آلینا". این ترک را «آقای میم» برایم گذاشت، البته قبلش اعتراف کرد نباید یکسری چیزها را برای من شخصی میکرده، اما بعدش باز این ترک را برایم شخصی کرد، حتی برایم ساز زد بعدش و من چقدر به تاریکی آن اتاق، آن خانهی دخمهوار خو کرده بودم. دلم گاهی میرود آنجا. «آقای میم» خودش نمیداند من چقدر رفیقانه و زنانه دوستش دارم، بهتر که نمیداند البته. گلی نزدهایم به سر هم. مگر ساختن لحظههای کوچکی که به ناب بودنشان قسم میخورم، قسم میخورد. و همین کفایت میکند. خاطرهی خوب کسی بودن. سهمِ لبخندِ کسی بودن.
تاریکی خانهی آقای "ن" را یادم هست. اینکه 40 ساعت نخوابیده بودم و هنوز هم نمیخواستم بخوابم. یادم هست خیرگیها را. یادم هست دست قلیچ را که انداخته بود دورم و مرکزِ زمین دیگر مکزیک نبود بعد از آن؛ من بودم. نگاه میکنم به انگشتهای دست چپم. به کج و معوج بودنِ انگشتِ اشارهام. نگاه میکنم. خیلی نگاه میکنم. یادم هست حرمت گلاویزیِ انگشتهایم را. همه چیز یادم میماند. فقط وقتی میگذرم، دیگر نمیدانم باید چگونه بنویسمش.
دلم گرفته. نمیدانم از بیقاعده بودن قاعدگیست و باز هرمونها بازیشان گرفته یا چیزکی هست این وسط که دلم را میلرزاند. شبها به وقت نخوابیدن، خط خطی میکنم. اما هنوز جرئت رفتن به کلاسهای استادم را ندارم. نمیدانم کدام شیرپاکخوردهای گفته بود «اگر به انتظار معجزه بنشینی، هیچ وقت ایمان نمیاوری.» شاید هم از خودم درآوردم این را همین حالا. فرقی نمیکند. یک موج باید بیاید، هولم بدهد. یک موج باید بزنم و بروم. باید پشت این همه تنبلی و افسردگی و کار نکردن نقطه بگذارم. باید بشوم همان که هستم. گیرم که حرمتی نمانده باشد، گیرم که رفاقتی نمانده باشد، گیرم که خانهای نداشته باشم، گیرم که هیچ چیز در عالم سرجایش نمانده باشد.
پ.ن: نرگسم! این امانت سه صفحهای که دادهای دستم، آماده است برای پروراندن. هر وقت تو بگویی، من به جای تو میرقصم. پر شور. پر شور.
میدانم قرار بود عنوان چیز دیگری باشد. "آن" باشد برای بعد. : )
دلم برای "ش" تنگ شده. برای خودِ الاغش. خیلی. خیلی.
*امیر خسرو دهلوی