«غیاب تنها بهمنزلهی پیآمد حضورِ دیگری میتواند مطرح باشد: این دیگری است که مرا ترک میکند؛ این منام که بهجا میمانم. دیگری در یک وضعیّت عزیمتِ دائم، در حال سفر کردن است؛ دیگری برحسب وظیفهاش مهاجر و گریزپا است؛ من ـــ من که وظیفهای بهعکس دارم ـــ عاشقام، ساکن و بیجنبش، مهیّا، منتظر، میخکوب، معلّق ـــ همچون بستهای در گوشهی پرت ایستگاهی جا مانده.»*
*رولان بارت - سخن عاشق