من عصبانیام و هنوز عصبانیتم بعضی وقتها از گوشههایم
بیرون میزند، هنوز با بهانههای مختلف به مادرم که مینشیند روی موکت دم در اتاق
میپرم. هنوز انتقام حرفهای نزده را از بازوهای تو میگیرم. هنوز به پدرم میگویم
"مسخره" و از دست احساسی که اثباتی بر آن نیست میرنجم. من عصبانیام
ولی هرگز به این افتخار نمیکنم، هنوز وقتی تو میگویی ممکن است این عصبانیت من را
له کند، من خیره میشوم و حرفی نمیزنم. چون میدانم حق داری. هنوز دلم میخواهد
تنها باشم. هنوز زیاد دلم میخواهد تنها باشم، چون آن منی که با دیگران میگوید و
میخندد و به امور یومیه رسیدگی میکند، کالبد خالی من است که روی اتوپایلوت تنظیم
شده است. من هنوز از آقای ص عصبانیام. دلیلش اینقدر پیچیده و نگفتنیست که گفتنش
بیشتر شبیه این است که سکست را گزارش کنی. عصبانیام از شایان و زرتشت. از احسان،
از "ن" و اینقدر این عصبانیت را مثل یک نوزاد با خودم حمل کردهام که به
محض زمین گذاشتنش صدای جیغش تنم را میخاراند.
آقای ح اسمس میزند که من دیگر دارم میروم. کم
مانده بگوید بیا فرودگاه امام خمینی بدرقهام. عصبانیام، اما چیزی نمیگویم. یادم
میافتد آقای ح بدترین وقتها را انتخاب میکند برای انگولک کردن گذشته. برای همین
ساکت میشوم و به ردیف کتابهای رو به رو خیره میمانم.
تازگیها به محض پریود شدن به خودم حق میدهم که
اعصابم اسبی باشد، پاچهی مردم را بگیرم، سر گوسفندی که یکهو میپیچد جلوی ماشین
داد بزنم، به رنگهای غلیظ فحشهای رکیک بدهم و با تو کمتر حرف بزنم و ایراد بگیرم
که «دقت کردی صد سال است مرا دو بار هم صدا نکردهای؟»
اما اینها نیست. اینها هیچکدام این خشم لعنتی
را سبب نمیشوند. چیزی در من روشن شده که همیشگیست و تنها راهم کنار آمدن با آن
است. من کتاب بابادوکم را باز کردهام و میدانم از بابادوک خلاصی ندارم. هیچکس
از بابادوک خلاصی ندارد.
پ.ن: خواب میبینم شاتگان را به سمتم نشانه
رفتهای. این دومین باریست که این خواب را میبینم. از من میخواهی کنار بروم تا
به آن زن (که میشناسیاش) پشت من شلیک کنی. من کنار نمیروم، تو با شاتگانت من
را میکشی. من از خواب میپرم و تو اطمینان میدهی که کنارم هستی. پیشانی به عرق
نشستهام را میبوسی. من این رویا را دوست میدارم.
“I don’t want your love
unless you know I am repulsive, and love me even as you know it.”